یک شرکت در حال نابود شدن است و ابزار‌های لازم برای بقا را در اختیار دارد از جمله: سرمایه‌گذاری، تکنولوژی، بازار، افراد با تجربه، چشم‌انداز مناسب و …

قاعدتا همه‌ی ابزارهای لازم برای موفقیت را دارد، اما هنوز موفقیت حاصل نشده‌است. چرا؟

ساده‌ترین دلیل می‌تواند خودخواهی باشد، سهامداران، رئیس هیت مدیره و مدیرعامل و همچنین معاونان در حال نزاع با یکدیگر هستند. آن‌ها با یکدیگر جلسات متعددی دارند ولی در مسائل متعددی با یکدیگر اختلاف نظر دارند و نمی‌توانند راهی برای همگرایی و مصالحه پیدا کنند. صدای ذهنی همه‌ی آن‌ها این جمله است:

حق با من است، شما اشتباه می‌کنید.

و هنگامی که شخصیت شما با آن چیزی که در موردش صحبت می‌کنید گره بخورد، زمانی که با چالش مواجه شود، به طور ناگزیر بحران ایجاد می‌شود. بنابراین شما برای زندگیتان و محافظت از ایده‌های ناب و ارزشمندتان می‌جنگید. این یک حرکت تند و زننده است.

خبر خوب این است که این وضع واقعی نیست. همه‌ب این‌ها مربوط به خودخواهی است، فقط زیاد شدن افکار و احساسات بی‌معنی که در مورد خودمان داریم. این وضعیت ذاتی و واقعی نیست. اما می‌تواند باعث به هم خوردن ارتباطات کاری به نسبت میزان پافشاری بر روی مواضعمان می‌شود. بدون شک این مهمترین مانع برای ما جهت بروز توانایی‌های واقعیمان است.

طنز ماجرا در این است که خودخواهی باعث نابودی ارتباطات، روابط و حتی کسب وکارها می‌شود، برای چه؟ فقط برای دیده شدن به عنوان کسی که حق با اوست.

خوشبختانه در زندگی واقعی خودخواهی، به میزان خوبی قابل جلوگیری است و کنار آمدن با آن چندان دشوار نیست (مگر اینکه به صورت افراطی خودخواه باشید). در ادامه به چند مثال طنزگونه اشاره می‌کنیم که برخی افراد شخصیتشان را با آن گره می‌زنند و باعث ایجاد خودخواهی می‌شوند:

حق با من است: اگرچه این منطقی یا احساسی باشد، شما می‌دانید که حق با شماست. شما خرد و تجربه دارید و می‌توانید بر همه‌ی مباحث بر خلاف نظرتان فائق شوید. اگر در این مورد احساس خیلی زیادی دارید، نظرتان را به عنوان منطق قبول خواهید کرد.

من خوب هستم: شما واقعا دوست دارید که دوست داشته شوید و از هرگونه تقابل برای اینکه در نظر دیگران خوب به نظر برسید جلوگیری می‌کنید. شما به سادگی در مقابل افرادی که تلاش‌های شما را برای همراهی نادیده‌ می‌گیرند، ایستادگی می‌کنید.

من منصف هستم: حتی اگر به این معنی باشد که شما باعث رنجش دیگران می‌شوید، شما باید کار درست را انجام بدهید. شما خیلی حس خوبی به اخلاقیات دارید ولی نمی‌توانید برای خوشنودی دیگران و یا بهبود عملکرد بخش‌ها اصول خود را زیر پا بگذارید.

من موفق هستم: موقعیت و موفقیت کنونی شما بیانگر همه‌چیز است. برای اثبات این ادعا شما ماشین، لباس و سبک زندگی خودتان را دارید. چرا یک نفر باید شما را به چالش بکشد هنگامی که شما بدون شک نسبت به افراد اطرافتان موفق‌تر هستید.

من رئیس هستم: شما خیلی زیاد و به صورت خستگی ناپذیری کار کرده‌اید تا به این جایگاهیی رسیده‌اید که الان هستید. بنابراین شما تمایلی ندارید که این موقعیت کنونی خود را واگذار کنید. شما در واقع به نظرات دیگران اهمیت نمی‌دهید. به شما برای تصمیم‌گیری حقوق بیشتری داده می‌شود و قدرت در دست شما است.

من صاحب کسب و کار هستم: همه‌ی اینها خوب است که افراد نظرات خودشان راداشته باشند. اما زمانی که همه‌ی نظرات گفته شد و انجام شد، این کسب و کار شماست و شما کسی هستید که اگر کسب و کار نابود شود، همه‌چیزش را از دست می‌دهد. شما ممکن است به همه‌ی نظرات گوش بدهید ولی آن‌ها هرز متوجه منظور صاحب کسب و کار نمی‌شوند.

در عمل، خودخواهی مخلوطی از همه‌ی موارد بالا یا بخشی از آن و یا تعداد زیاد دیگری از اعتقادات است. بگذارید یک نکته روشن کنم: خودخواهی به طور ذاتی بد نیست. بسیاری تاکید می‌کنند که بخش و جزئی از انسان مي‌باشد و انجام دادن برخی کارها بدون برخی از انواع خوخواهی‌ها امکان پذیر نیست. بنابراین ما اینجا در مورد از بین بردن خودخواهی صحبت نمی‌کنیم.

ما به رهبرانی نیاز داریم که به درون خود نگاه کنندو شروع کنند به شناخت سیستم‌های فکریشان که ممکن است پشت خودخواهی‌ها قرار گرفته باشند. در واقع همه‌ی ما به انجام این کار نیاز داریم. فقط زمانی می‌توانید فراتر خودخواهی عملکرد مناسبی داشته باشید که واقعیت‌های خودخواهی درونیتان را بشناسید.

منبع: Forbes.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *